۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
شب عاشورا با تشکر ویژه از دوستان و دشمنان
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
دارم امّید برین اشک چو باران که دگر // برق دولت که برفت از نظرم باز آید
۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه
۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه
سلام
از وقتی شنیدم میان مردم پنهان شده ای، به هرکس می رسم سلام می کنم.
چهار شنبه، بیست و پنجم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
دردیست غیر مردن، کان را دوا نباشد ...
بنا داشتم که ساکت بشینم و دم نزنم، حرص نخورم و هیچ نگم. انگار نه انگار که این همه احمق دارن تو این شهر یاران و خاک مهربانان جولون میدن. ولی این پست محمد نوری زاد واقعا ارزش تبلیغ داره. بخونید.
امضا
یک s3m ِ سبز با تمام سبقه فکری و علاقه یِ گفته و نگفته اش به سید روح الله مصطفوی (روح الله الموسوی الخمینی)
یک شنبه، بیست و دیم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه
شنگول نوشت
شنبه، بیست و یکم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
بشنو ز ِ ساز قصه گو، سوز دل من مو به مو ...
چهارشنبه، هجدهم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز ...
سه شنبه، هفدهم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه
من عودم و از سوختنم نیست رهایی ...
شونزده آذر رو به تمام خس و خاشاکا، اراذل و اوباشا ، مخِلین نظم و امنیت اجتماعی، همان دانشجویان غیور خودمان تبریک باد عرض می کنیم.
خیلی دوس داشتم برم دانشگاه تا کمی در صحنه باشم، ولی از اونجایی که دیروز رفت و اومد مهمونا به خونه متواتر بود و درس و کنکور یه کمکی عقب افتاده، تو سنگر منزل داریم عملیات می خونیم.
خدا کنه امروز اتفاقی برا بچه ها نیفته ...
دوشنبه، شونزددهم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه
پایدار و برقرار در چشم باد ...
این فیلم در چشم باد هست. اون ایرانی که خلبانه، همسن و ساله آقاجون خدا بیامرزه. آقاجون زمان جنگ جهانی دوم و حمله به ایران، دهه سوم زندگیش بود و اواخر دوره اجباریش رو میگذروند. پس ایرانی ِ پدر میشه جای بابای آقا جون. ایرانی ِ پدر هم در دهه سوم زندگیش در گیر قیام جنگل و آشوب های اواخر قاجار بود. بابا هم که میشه همسن و سال پسر ایرانی ِ خلبان، دهه سوم زندگیش همزمان با جنگ هشت ساله بود. الانم که منم و دهه سوم زندگیم و جنگ و دروغ و ریا و تزویر. هر از چندگاهی پلیس ضد شورش و یگان ویژه خونمون کم میشه. دوستان هم میریزن تو خیابون، اونهم تمام قد و مجهز و چه ها که با این مملکت نمی کنن.
یه حساب سرانگشتی بکنی، خیلی راحت به این نتیجه می رسی که حداقل چهار نسل که داریم با جنگ و درگیری و آشوب سر میکنیم.
بازم خدایا شکرت ...
شنبه، چهاردهم آذرماه هشتاد و هشت
۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه
« خانه دوست کجاست؟ » در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی.
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست.»
جمعه، سیزدهم آذرماه هشتاد و هشت