۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

شب عاشورا با تشکر ویژه از دوستان و دشمنان

رفتیم که بریم جمارون برا سخنرانی و عزاداری، گاز فلفل خوردیم و با چوب و چماق و شوکر افتادن دنبالمون و با سیل سهمناک و عصبانی جمعیت متواری شدیم. 
رفتیم که بریم دارالزهرا برا سخنرانی و عزاداری، دیدیم ماشین یگان ویژه داره از تو حسینیه میاد بیرون و همه چیز تعطیله. با عین شین قاف و خانواده اش راهی شدیم.

رفتیم مسجد امیر تو امیرآباد. منبر بود و کمی مداحی. تو کوچه و خیابون دچار سینوس درد شدیم.

رفتیم خونه محسن تو ستارخان، هم عزاداری بود، هم خلوت. هم چسبید. هم شام بود، هم شله زرد. کوک شدیم.

تازه قرار بود جای سیاسی نریم ولی تو شب عاشورا چهار مجلس ِ تمام سر گرفتیم ...







یه شنبه، ششم دی ماه هشتاد و هشت

۸ نظر:

سمیه لا همشهری گفت...

خاك تو سر دکی و چیز و خاتمی وکروبی و... که واسه این رفتاراشون به قول کروبی مثه اینکه تو بیابون بزرگ شدن.

یکی که با چماق زد تو سرت خودم بودم دستم طلا تا دیگه نری جز ....(چیز جان ) شی.

سميه لا همشهري گفت...

بابام وقتی فهمید دکی باز تو ولگردیه گفت بری خبر مرگتو بیارن .من پشیمونم از رایم که بهش دادم 100 درصد

الهام گفت...

عق می زنم ...

ناشناس گفت...

سلام علیکم برادر خانه جدید مبارک
بسی مشعوف گشتیم از دیدارتان

amiraram گفت...

َاد و ارام باشی

amiraram گفت...

َاد و ارام باشی

s3m گفت...

به سمیه لا همشهری
والا تا حالا این یه قلم جنس رو نزدن به من :پی
از طرف من یه دمت گرم به بابت بگو :دی



به الهام
بعضی وقتا فکر می کنم که چقدر خوبه که اینجا نیستی و نمی بینی ...


به ناشناس و امیر آرام
ما بیشتر پسر :دی
شما بیشتر رِفیق :)

شیما گفت...

یعنی می خوای بگی

حرفی واسه گفتن نمونده!
همین بود!

میخوای همه بخونن و بنویسنو از بر کنن !!!که تو خس و خاشاکی بیش نیستی!

نکن!

یه احتمال ضعیف وجود داره...تمام مدت رو داری درس میخونی!آفرین من به تو افتخار میکنم!آفرین مـــــرد!



حوصله نداری؟

خب،چی کارت کنم؟!;)

pppp;
بد اخلاق!
.
.
.
.

بابا یکی اینجا رو عوضش کنه!
اِاِاِاِاِه!

حتا شده یه جک!البته نه اون جک!D: