رئیس کاروان حجاج تمتع بود. کاروانی که همه مسافرانش جانبازانی بودند که به نحوی در زندگی روزمره و عادی خود دچار مشکل بودند. قطع عضو، فلج نخاعی، نابینا، اعصاب و روان و ... . میگفت: "خادم کاروان هستم، نه رئیس." با اکراه قبول کرد که مدیر صدایش کنند.
بگذریم!
تعریف میکرد که یکی از جانبازان که نابینا بوده بهم گفت: "خیلی دوست دارم چهرهات رو ببینم." جواب دادم: "یکبار که به حرم پیامبر رفتی، ازشون بخواه که شفایت بدهند. برای اینها که این کارها کاری نداره." گفت: "من حتی یکبار هم درباره سلامتیم چیزی نگفتم. چیزی رو که با خدا معامله کردم رو پس نمیگیرم که ... "
۷ نظر:
ای بابا
لا کامنتای این پست جوابی ندارند!
شرمنده اخلاق ورزشی :دی
اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم
حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم
هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم
روشنی هست خدا هست ولی ما کوریم...
راستش اسمت یادم رفته و در بین این همه شماره ای که روی گوشیم هست، هرچی نگاه کردم یادم نیومد اسمت که بهت زنگ بزنم
شرمنده، خیلی زیاد
:)
یه ذره فرق داره..فقط یه ذره ..با اونایی که چند ماه جبهه یا 2-3 % جانبازیشونو تو چچچچچش بقیه می کنن
chi mishe goft!
والا نمی دونم راجع به پدرت چی بگم! متاسفم. گلبولهای سفید به هزار و یک دلدل می تونه بالا باشه، و ویروس فقط یکی از اونهاست. امیدوارم که مشکلشون زودتر حل شه.
ارسال یک نظر