بر بسیط برف پوش خلوت و هموار
تک و تنها با درفش خویش
خوش خوش پیش میرفتم
زیر پایم برفهای پاک و دوشیزه
قژفژی خوش داشت
پام بذر نقش بکرش را
هر قدم در برفها میکاشت
شهر بکری برگرفتن از گل گنجینههای راز
هر قدم از خویش نقش تازهای هشتن
چه خدایانه غروری در دلم میکشت و میانباشت
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
با تشکر از سید احسان شهیدی
یکشنبه، بیست و ششم دی ماه هشتاد و نه
۹ نظر:
سخت شده نظر دادن اینجا ... تو هم که هر صد سال یه بار می نویسی توی یاهویی که من هر صد سال یه بار باز میکنم هم نیستی ....
جات خالیه خلاصه
کاش همیشه برف بیاد!
نوشا!
اولا که خیلی آسونه :)
معتاد شدم به گودر نافرم :پی
شوما باز کن، ما قالبا اینویزیم :)
لطف داری در حد زیاد:)
رها!
یه خورده قناعت داشته باش دختر :دی
خاتون دلش برای کامنتیدن اینجا تنگ شده بود، خواست کامنت بذاره :)
یه شعرِ برفی با لینک های صوتی هم گذاشته تو لینک آدرس :)
حس راه رفتن روی برف رو با خوندش کاملا حس کردم
حال پدرت بهتره؟
آقا کم پيداييي!
حتما بايد دوباره برف بياد که بنويسي:)
خاتون!
ممنون خاتون :)
راز سربسته!
با تشکر از جناب ثالث :دی
خاطره!
آره خیلی بهتره. ممنون دکتر :)
رها!
نیست خودتون همچینی خیلی اکتیوین :دی
ما به این اکتیـــــــــوی!D:
-----
آخه من هنوز موندم برا چی فیلترت کردن !
ارسال یک نظر