باز طوفان شب است
هول بر پنجره می کوبد مشت
شعله می لرزد در تنهایی:
باد فانوس مرا خواهد کشت؟
هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه.) ـ تهران، آذر 1335
هول بر پنجره می کوبد مشت
شعله می لرزد در تنهایی:
باد فانوس مرا خواهد کشت؟
هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه.) ـ تهران، آذر 1335
یکشنبه، بیست و هشتم آذر ماه هشتاد و نه
۱۰ نظر:
نمیدونم چرا، اما بی هوا یاد این شعر مصدق میافتم:
دل من می سوزد
که قناری ها را پربستند
که پر بال پرستو را بشکستند
و کبوترها را
آه کبوترها را...
و چه امید عظیمی
به عبث انجامید...
امروز صبح داشتم به این فکر میکردم چرا آپ نمیکنی....بدتر از ما ..!!!
که دیدیم پست گذاشتی!!کلی شگفت زده شدیم..!:)
و چه شعر زیبایی!
نجوا!
یاد عجب چیزی افتادی ها :دی
رها!
چه یهویی هم از فردیت به جمعیت رسیدی تو دو خط :دی
آخریش هم با جناب سایه بود دیگه! :پی
D:
فانوس شما دوباره جان میگیره و بهتون گرما میبخشه، مطمئن باش
ناشناس!
نمیشناسمت کیستی؟ :دی
ولی گویا خیلی آشنایی که معرفی نکردی خودت رو ناقلا :پی
بدان و آگاه باش و صداش رو در نیار که این شعر به شکل سیاسی چسبید به من :دب
باد فانوس مرا خواهد كشت..
باد پدر سوخته :دی
خوبی ؟ سلامتی ؟ اوضاع به کامه ؟
نوشا!
خودم سلامتم و خوبم. ممنون. ولی همچینی کامی نداریم
پست هم سیاسی یارانه ای بود :دی
ارسال یک نظر