۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

بهارهای شگفتی در راهند. فردا گلی می‌شكفد كه تمام بادها را پرپر خواهد كرد

آنقدر بر ورود 90 مرثیه خواندیم گه وقتی 91 آمد، کمتر کسی حس و حال عید داشت. انگار نه انگار بهاری در راه است. انگار نه انگار قرار بود فصلی نو آغاز شود. سرمای آخر اسپند تمام وجودمان را گرفته بود. نه زمین بنای گرم شدن داشت و نه دل ما. انگار نمی‌خواستیم از خواب زمستانی‌مان بیدار شویم. و این سرآغاز چیزی بود که اسمش زندگی نبود ...
و چه خوب که آنچه نامش زندگی نیست، تمام شود ...

حال خونین دلان که گوید باز
و از فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می‌پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه‌گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز


پ. ن : شاهکار و ابتکار جدید، بچه‌های گودر به سمت صدا رفته‌است. که تنها صداست که می‌ماند. یکی رادیو آسمان است و دیگری مفر.



چهارشنبه، دوم فروردین ماه نود و یک