۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت، به تاريکی شن‌ها بخشيد



روی ساحلی قدم می‌زنیم، ماسه‌ای؛ که جای پایمان می‌ماند و هر چه بر ساحل می‌گذاریم.
و جسارت است بر این ساحل در آب زدن و به بی‌کران رفتن و لمس نوازش پاک موج.
و کاش اگر قرار است که زیر پای‌مان بر این ساحل تیره خالی گردد؛ دریای پاک بیکران ما رادر ابدیت پاک خود فرو بلعد و نه خاک سرد تیره


  
جمعه، سیزدهم بهمن‌‌ماه نود و یک 
نیمه‌ی شب ِانزلی، پای برهنه در حاشیه آب خزر