۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

نفس ...


خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته

در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته

ای خدای بی نصيبان طاقتم ده، طاقتم ده

قبله گاه ما غريبان طاقتم ده، طاقتم ده





من گاهی دلم تنگ می شود ...

    برای خودم ...

    برای گذشته ...

    برای آنها که بودند و آغوششان آرامش بود و ...

    برای تمام آنچه دیده ام و ضبط کرده ام ...













سه شنبه ، ششم بهمن ماه هشتاد و هشت

    به یاد ششم بهمن ماه شصت و پنج

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون



    یه سری بزنید به اینجا.

    برای این رفیق در بند ما هم دعا کنید که از غروب 16 آذر تا حالا دلمون رو پر غصه کرده و چشممون رو پر خون.





جمعه ، دیم بهمن ماه هشتاد و هشت

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

کنکور ارشد سبز 88، رسانه شمایید :دی

    دیروز اس ام اس زده که "کارت کنکور ارشد از امشب روی سایت هست و میتونین برش دارین. به امید پیروزی."

    زنگ زدم بهش و گفتم: "حالا چرا اینقد زود؟ مگه کنکور آخر بهمن نیس؟ هنوز یه ماه مونده که آخه!"

    گفت: "نمیدونم، فقط یه جا خوندم که گذاشتن و اون اس ام اس رو یه چند نفر زدم."

    امروز اس ام اس زده که "بچه ها موضوع کارت کنکور از 26 بهمن ِه. :دی"

    اس ام اس زدم: "حولیا :دی. حالا تو اطلاعات فردیت رو بده، من کارتت رو می گیرم. تو که اون موقع 4 روز ِه اِوینی :پی

    اون: اتفاقا تو سایت زده که کارتا اوین توزیع میشن با این اوضاع! :دی

    من: آقایون بند 209. خاونما بند 210. مساوی پرانتز بسته و باز هم پرانتز بسته [همن شکلکی که رو زمین غلط می خوره و از خنده غش میکنه.]

    اون: تازه قرار ِه کنکور ِ سبز بدیم. نریم سر جلسه. انقدر دم در وایسیم تا زیر پامون علف سبز شه :دی. رسانه شمایید :دی :دی


 


 

چهار شنبه، سی ام دی ماه هشتاد و هشت

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

خوشم با اینچنین فرزانگی ها ...


    خوشحالم که میدونم هر مکان و زمانی، برخورد و رفتاری شایسته خودش رو می طلبه و هر برخوردی تو هر زمان و مکانی مناسب نیست.

    خوشحالم که برخوردها، روابط و اصول حاکم به رفتارهایم تایع جو و محیط نیستند و می تونم حد و مرزهایی که برای خودم ساخته ام رو تو شرایط مختلف رعایت کنم و بر اثر جوزدگی دست به کارهایی که تا حالا نزده ام، نمی زنم.

     خوشحالم از آشنایی با افرادی که با وجود اختلافات زیاد فکری و ذهنی بین من و اونها، محدودیت هایی که من برا خودم وضع کردم رو متوجه میشن و به اونها احترام میذارن. جدا که چنین افرادی شایسته احترام اند.

    و چه تلخ است دیدن و شنیدن نگاه ها و حرف هایی از نزدیک که پر از طعنه و کنایه اند ...



راز نهان دار و خمش ...







پنج شنبه، بیست و چهارم دی ماه هشتاد و هشت

    از سه شنبه، بیست و دیم دی ماه هشتاد و چهار + چهار

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

این روزها

آن روزها 

آن روزهای خوب 

آن روزهای سالم سرشار 

«فروغ فرخزاد»

 
 

این روزها   

این روزهای بد

این روزهای مثل جزر‌‌ و‌‌ مد

مانند میت‌های بی‌صاحب

من مطمئن هستم که می‌گندد

این روزها ما خار و خاشاکیم

این روزها آنها همه پاکند

این روزها حتی حسن می‌گفت:

بیرون نرو! خیلی خطرناکند!

این روزها انگار

 حال و هوای دیگری دارم

گاهی به قول بچه‌های شوش:

بدجور می‌خارم!

این روزها وبلاگ و سایت و غیره و ذلک  

مصداق بازی با دُم شیر است

این روزها فیلتر

یک جور واگیر است

این روزها...

اصلاً به من چه؟!

من جوانم، آرزو دارم...


 

طرح از
مهدی کریم‌زاده


 


 


 

سه شنبه، پونزدهم دی ماه هشتاد و هشت