هوسش از خواندن شروع شد. خواندنهایی تند و تند از هر جا تا رسیدم به نوشتن. نوشتن که چه عرض کنم، بازی کردن با یک مداد و کاغذ و کیبورد و شکلکها. کم کم این بازی شد یه بخش جدی از زندگیم، یک بخش عجیب، بخشی ندیده و نشینده با کلی آدم جدید و دوست داشتنی. آدمهایی که وقتی مینویسم، انگار دارم باهاشون صحبت میکنم و گاهی هم که فرصتی پیش میآید میبینمشان، انگاری که دوستان قدیمیای را میبینم.
از هفدهم مهر هشتاد و هفت وبلاگکی دارم که در آن از خودم گفتهام، از دل مشغولیهایم، روزمرهگیهایم، از درد، عشق، دوستی، از بودن و سرودن، از آرزوهایم، رویاهایم، از دیدنیها و شنیدنیهایم. همچنان هم بنا به گفتن دارم. می خواهم بگویم، بنویسم و باشمو سرتان به درد بیاورم :)
بیست مهر هم سالروز بزرگداشت حافظ هست. یعنی بود، اینم یه خلوت کوچیک با خواجه:
مـن نه آن رنـدم که تـرک شـاهـد و ساغـر کنـم
مـحتـسب دانـد کـه مـن ایـن کــارها کمتـر کنـم
مـن کـه عیـب تـوبـهکـاران کـرده بـاشـم بـارهـا
تـوبـه از می وقت گل دیـوانـه بـاشم گر کنم
عشق در دانـه ست و مـن غوّاص و دریا میـکـده
سـر فـرو بــردم در آنـجـا تـا کـجــا سـر بـر کـنـم
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بـسـی یـا رب کـه را داور کـنـــــم ؟
باز کش یکدم عنان ای تـرک شهرآشوب مـن
تـا ز اشک و چـهـره راهـت پـر زر و گـوهـر کـنـم
مـن کـه از یـاقـوت و لـعـل اشـک دارم گـنــجـهـا
کـی نـظـر در فیـض خورشیـد بـلـنـد اختـر کـنـم
چون صبـا مجموعه گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گـر نـظـر بر صفحهی دفتـر کـنـم
عـهـد و پـیـمـان فـلـک را نیـست چنـدان اعتـبـار
عـهـد با پـیـمـانـه بـنـدم شرط با ساغـر کـنـم
من که دارم در گـدایی گنج سلطانی به دست
کـی طـمـع در گـردش گــردون دونپـرور کـنـــم
گـر چه گــرد آلـود فـقـرم ، شـرم باد از هـمـتـم
گـر بـه آب چشمهی خورشیـــد دامـن تـر کـنـم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تـنـگ چشمم گر نظر در چشمهی کوثر کـنـم
دوش لعلش عشوهای میداد حــافــظ را ولی
مـن نـه آنـم کـز وی ایـن افـسانـه ها باور کـنـم