۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه
هول
هول بر پنجره می کوبد مشت
شعله می لرزد در تنهایی:
باد فانوس مرا خواهد کشت؟
هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه.) ـ تهران، آذر 1335
۱۳۸۹ آبان ۱۱, سهشنبه
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد / رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه
سالی دگر گذشت
۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه
لعنت به این رفتنها!
جمعه، نهم مهر ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه
مرغ سحر ...
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
و ز نفسی عرصه این خاک توده را
پر شرر کن
دوشنبه، چهارم مرداد ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه
دخترک
۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سهشنبه
از غمی که می خوریم ...
پنجشنبه، 13 خرداد، سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) است. فاطمه ای که چه ها درباره اش نگفته اند. همانی که در کتاب خدا به کوثر معروف است. همانی که در ایام شهادتش از او به نام مادر یاد می شود و الخ ...
جمعه، 14 خرداد، سالروز وفات امام خمینی ست. رهبر فقید انقلاب ایران، یکی از بزرگترین رِجال مذهبی سیاسی ایران در ÷نجاه سال اخیر.
شنبه، 15خرداد هم که یادآور کشتار 15 خرداد 42 است.
ولی آنچه برای من دیدنی است، رنگ غم و ماتم شهر است. رنگ عزا. گویا این عید بزرگ و خاطره این بانوی بزرگ در زیر سایه غم های قرن اخیر گم شده است و یادش "همچنان" خاک می خورد. گویا باید این غم ها به ما خورانده شوند تا با معارف انتخابی و گزینشی آشنا شویم. تا حرفی نزنیم و سکوت کنیم ...
همچنان که در 88، هفته وحدت و سالروز پیامبر و 17 ربیع الاول آمد و رفت و کسی هم صدایش در نیامد. اگر هم صدایی بود، خیلی آرام بود. ولی سالروز آزادی این کشور، صدایش به گوش فلک هم رسید.
به بهانه این غم!
روی می آورم به این بانوی آسمانی!
دوست دارم آزاد باشم. رها باشم.
دوست دارم زیر این غم ها نباشم.
دوست دارم شاد باشم و بدون غم.
سه شنبه، یازدهم خرداد ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه
این یکی هم اسمش با تو.
خب!
قرار بود بعد از خلاصی ِ جمعه خبر بدم. چه خوب و چه بد خبر بدم. پس می گم.
بذار عدد و رقم نگم. ولی همین قدر کافیست که با رتبه مهندسی شیمی، هیچ جایی توی تهران و شهر هایی مثل اصفهان و شیراز و امثالهم ندارم، چه روزانه و چه شبانه. ربه مهندسی بیوتکنلوژی هم که اونقدر پرت ار آب در اومد که اصولا مجاز نشدم. ضمن اینکه از رتبه مهندسی دارو سازی هم چیزی عاید ما نخواهد شد. نتیجه اولیه این که کلا امسال مشرف به ارشد نخواهیم گشت. حال بنا به توجیه ندارماااا، ولی دیگه اینقدر پرت و پلا و نو در و دیفال در اومدن ما، برای بر و بچس دور و بر ما هم جای تعجب بود.
بگذریم!
تمومم شد. دیگه چیزی نیست که منتظرش باشم. ولی به شدت دارم فکر می کنم به اینکه چه کنم؟ سال دیگه کنکور بدم یا برم دنبال کار و بار یا ...
ولی مطمئنم که هر کدوم از این کار ها رو که شروع کنم، دست به هیچ کار دیگه ای نمی زنم و فقط و فقط یه کار رو دنبال خواهم کرد.
تو این مدتی هم که از اعلام نتایج گذشته، مدامم یه قسمتی از کلاسای مثنوی خوانی آقای بیانی میاد تو ذهنم که می گفت: "تو زندگی هر کدوم از ما، یه مدت زمان هایی تعیین شده که باید سپری بشن. مثل اونوقت هایی که تو ترافیک می مونیم. آدم هایی برنده اند که این زمان ها رو بدون آشفتگی سپری کنند. چون این زمان ها باید حتما بگذرند و اینکه وجود دارند هم ناشی از یه حکمت والاست که کل عالم رو اداره می کنه و کار خودش رو خوب بلد ِه. مهم اینه که بتوونین از این زمان ها استفاده کنید، بدون آشفتگی و ... " - نقل به مضمون –
دیشب، آخر شب، حس و حال خوبی نداشتم. حافظ باز کردم، اومد:
معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبی خوش است بدين قصهاش دراز کنيد
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد
رباب و چنگ به بانگ بلند میگويند
که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
نخست موعظه پير صحبت اين حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد
هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب يار دلنواز کنيد
حالا من و موندم تو تمام کار هایی که به خاطر کنکور معلق شدن من جمله تار، پروژه جالب و دوست داشتنی کارشناسی، کلاس زبان انگلیسی و تمام زیبایی یاد گرفتن زبان جدید. نتیجه کنکور، کار آموزی نرفته، کنکوری که شاید دوباره باید خوانده شود، موندن یا رفتن، توقعات ظاهرا بر باد رفته خونه. عمر رفته و این غزل حافظی که بد جوری به همراهی و صداقتش ایمان دارم ...
شنبه، یک اول خرداد ماه هشتاد و نه
فردای اعلام نتایج کنکور ارشد.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه
اسمش رو هر چی می خوای بذار.
این کنکور لعنتی کلا خوره جون ما شده. اعصاب و روان برامون نذاشته دیگه لامصب. مخصوصا این دو هفته آخری ِ مونده تا نتایج که کلا زندگی و روان رو ریخته به هم. فک کن یه آزمون بدی که 4-5 تا سوال غلط داشته باشه، با اون حجم محاسبات. تازه بچه هایی هم که رفتن دنبال تصحیح سوالها بگن که چند تا سوالی هم که جواب درستشون تو گزینه ها بوده رو غلط جواب دادن و بنا به تصحیح هم ندارن و الخ ...
هر چی هم به این اوضاع احوال کار و و زندگی و مملکت و رشته فکر می کنم، یه جورایی حس می کنم که همه چی در گرو این ارشد کذاست. یه جورایی میشه گفت که استرسم ار استرس اعلام نتایج کنکور کارشناسی بیشتر ِه. خیلی بیشتر ...
از طرفی دیگه موندم تو کارهای قبل و بعد کنکورم. قبلش ساز نمیزدم که خیر ِ سرم درس بخونم، الان از اعصاب خوردی، دو هفته است دست به ساز نزدم. ساز شاکی، استاد شاکی، من شاکی.
بماند ...
فقط دوست دارم جمعه بیایم و بگویم چه شده است، زنگ بزنم و بگویم چه شده است، شِیر کنم و بگویم چه شده است ...
ولی مدام کسی از من نپرسه که چه خبر که و چی شد که با این کارش، جفت پا میرِه رو مخ.
فقط دعا کنین که خبر خوبی بدم جمعه.
سه شنبه، بیست و هشتم اردیبهشت ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه
فرهنگستان هنر یا هنر ِ فرهنگ داری و یا فرهنگ ِ هنر داری
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سهشنبه
این اردیبهشت
۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
...
۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سهشنبه
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
آخه blogspot هم فیلتر کردن داشت؟
فکر می کنی با اینها به کجا میرسی آخه؟ اصلا به کجا میخوای برسی؟
هیچ فکر کردیکه اگه این حرفهایی ازشون میترسی، تو وبلاگها و اینجور جاها گفته
نشن و تو دل و کله های ما بمونن و تلمبار بشن، یه روزی بالاخره ریشه ات رو می
کنند! چه دیر، چه زود. بالاخره رفتنی هستی و هر چه دیر تر بروی، با درد بیشتری
میروی ...
ما راه های دیگری هم داریم و خوبی زندگی ِ ما این است که مجبوریم همواره به
فکر ترفندی جدید برای رهیدن از محنت هایی باشیم که به ما تحمیل می کنی. مجبوریم که
هیچ گاه خلاقیت خود را کنار نگذاریم و چه لذتی دارد کشف و یافتن این خلاقیت ها و
صحبت کردن از آنها. لذتی که احمق ها از درک آن عاجزند!
پس سپاس خدایی را که دشمنان ما را از احمق ها قرار داد و لذت کشف خلاقیت را به
ما چشانید.
اولین پست ایمیلی در سه شنبه، هفتم اردیبهشت ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه
۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه
تنهایی
۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سهشنبه
نه!
گاهی باید برای دل "نه" گفت. تا آنکه این موجود نازنین همیشه همراه آدم باشد و با آرامش همراهی کند.
سه شنبه ، هفدهم فروردین ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه
دختری با پرتقال
می خواهم چند کلمه عالمانه از پدرم به امانت بگیرم: «زندگی یک قمار بزرگ است که در آن، تنها برگ های برنده قابل رویت هستند.» و تو، ای کسی که این کتاب را می خوانی، تو هم یک برگ برنده قابل رؤیت هستی. خوشا به حالت!
آخرین پاراگراف از "دختر پرتقال" از یاستین گوردر ترجمه مهرداد بازیاری از نشر هرمس که قبلا هم به نام "دختری با پرتقال" چاپ شده بود!
پ . ن : پست هایی که تحت این برچسب منتشر می شوند، تنها قسمتی از نوشتار اصلی هستند و لزوما تمام حرف و زیبایی نوشتار منبع را شامل نمی شوند.
چهارشنبه ، یازدهم فروردین ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه
افسانه ...
کتاب را ورق میزنم سر می خورم توی افسانه. روی کاناپه نشسته بودم که دست های خیسش _ انگار عادت همیشگی _ پشت گردنم گذاشت و دقیقه ای همان طور ماند. برگشتم و نگاهش کردم. هر دو لبخند زدیم. نشست کنارم. روی کاناپه. بعد دست های خیسش رو گذاشت روی دامنش که که از شستن ظرف ها جا به جا خیس شده بود. افسانه عاشق زندگی و همه ی سر خوشی های آن است. یا بهتر است بگویم بود. برای من زندگی فقط می گذشت اما برای افسانه زندگی جریان داشت. هیچ چیز مثل شنیدن خبر عروسی کسی او را شاد نمی کرد. جریان ازدواج های بستگان را انگار مهم ترین وقایع تاریخی و سیاسی دنبال می کرد. طوری از عروسی های گذشته حرف می زد انگار داشت اخبار مهمی مثل فتح کره ماه یا کشف قاره ای تازه را گزارش می داد. عید نوروز برای او مهم ترین حادثه سال بود. از اوایل اسفند مهیای برگزاری مراسمی می شد که انگار آئینی مذهبی، مقدس بود. جزئیات آن را با وسواس و حوصله و دقت انجام می داد. از برق انداختن شیشه های پنجره گرفته تا تغییر دکوراسیون خانه تا خرید مانتو و روسری و کفش و کیف برای خودش و پیراهن و شلوار برای من، تا کاشتن سبزه تا خرید ماهی قرمز _ که انتخابش همواره با سخت گیری وسواس آمیزی همراه بود _ تا چیدن سفره هفت سین تا دید و بازدید عید _ که همه ساله طبق فهرستی حساب شده و بلند بالا تنظیم می شد _تا کارت های تبریک و پشت نویسی آن ها و سیزده بدر و تا هر چه که در متن و حاشیه این مراسم مربوط می شد. وقتی می شنید یکی از زن هایی که می شناخت آبستن است چنان ذوق می کرد که انگار در مسابقه مهمی برنده شده بود. پارسال که یک جفت کلاغ زشت روی چنار گوشه حیاط لانه کردند و یکی از تخم هایشان را باد انداخته بود کف حیاط، طوری به تخم له شده نگاه می کرد انگار جنازه آدمی است که تابستان همان سال در جاده چالوس با هم دیده بودیم. اشک جمع شده بود توی چشمانش و کم مانده بود بزند زیر گریه.
از "من گنجشک نیستم" از مصطفی مستور.
دوشنبه ، نهم فروردین ماه هشتاد و نه
۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه
Who’s God really?i
If we are willing to accept the Bible as containing truth; then we know to "where did we come from?"i
According to ancient scripture, we were created by God. So the next question's "why?"i
After all, He's God and as such, He certainly doesn't need us for anything …i
So why did he create us?i
Who's God really?i
What does he see in us really?i
۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه
هشتاد و هشت و نیم
سلام
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان نرگس دیده رو شنایی
یا
بدان مردم دیده روشنایی
حالا گیر نده شما. مهم اینه که "سلام". سلامی بعد از یک سال، سلامی در سال جدید. سلامی پلنگی و ببر آسا، سلامی با همت مضاعف و کار مضاعف و صبر مضاعف تر.
خب، بریم سر اصل مطلب.
بالاخره این تعمیرات خونه ما تموم شد. اونم کی؟ 27 اسفند ماه. یعنی تازه اون موقع کلیه کارگران مشغول کار اعم از سرامیک کار و نقاش و کابینت ساز و اینا جستن بیرون و ما موندیم و یه خونه با کلیه اسباب اثاث تو جعبه و کمد رفته و خاک خورده و یه خونه که باید تر و تمیز شه و یه دنیا خرت و پرت که باید چیده شه. حالا این که سال ما تو چه وضعیتی متحول شد دیگه بماند ... :دی
الا ای و حال مهم این است که زین پس به مانند ایام ماضی، وقت خواندن و نوشتن مهیا گردیده است و از طریق Google Reader و این وبلاگ و وبلاگ های خودتان بیشتر در خدمتتان خواهیم بود و تلاش خواهیم کرد که بیشتر اراجیفمان را به سمع و نظرتان برسانیم. هر چند بنا به n دلیل معلوم و نا معلوم، گاهی از درک مطالب و پست های مختلف و احساسات همراهشان ناتوان خواهیم ماند. ولی با این وجود همچنان خواهیم خواند ...
دلم تنگ شد یه لحظه برای اون نقش شاه عباس اول تو اون سریال زندگی نامه ملاصدرا :دی
و اما باز هم اصل مطلب.
هشتاد و هشت گذشت. سالی که بر اساس این تقویم های حیوونی سال گاو بود. گاوی که تو ایران باستان و تخت جمشید و اون طرفا، نماد زایش و برکت و اینها بوده و هست. سال اصلاح الگوی مصرف و ...
الا ای حال این 88 با تمام اتفاقات خوب و بد همراهش در تمامی جنبه های زندگی ما گذشت و تموم شد. حالا اگر کسی فکر می کنه که سال نحس و شومی از کفش رفته، عارضم خدمتش که
هان مشو نومید چون واقف نه ای ز اسرار غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
و اینم اضافه کنم که
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
کلا غم مخور و
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می جویی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
و اما اصل دیگر مطلب اشارتی دارد به "ترین" های اس ام اس های تبریکاتی عید نوروزی که به این جانب رسیده اند. اس ام اس هایی که بعضیاشون ساخته شده توسط فرستنده هان، بعضیاشون forward شده توسط فرستنده هان، بعضیاشون اشعار یا عباراتی انتخاب شده توسط فرستنده هان و بعضیاشون هم خدا داند که چه دخلی به فرستنده ها دارن و ... :پی
به هر حال "ترین" اند.
قابل تامل ترین و چسبنده ترین اس ام اس :
"بهارهای شگفتی در راه است، فردا گلی می شکفد که باد ها را پرپر خواهد کرد!"
خنده دار ترین و با مزه ترین اس ام اس :
"با توجه به احتمال گران شدن نرخ اس ام اس، پیشاپیش نوروز 89، 90، تولدت، تولدم، پیوندتان، قدم نو رسیده مبارک. نور به قبرت ببار ِه."
... ترین اس ام اس که خودت به تناسب برداشتت از اس ام اس و روحیه لحظه ایت می تونی ... رو پر کنی:
"سال 1389 پشت در ِه. یادت باشه زندگی کوتاه ِه. قوانین رو بشکن، سریع ببخش، آرام ببوس، صادقانه عاشق باش، بدون کنترل بخند و هیچ وقت از چیزی که باعث خنده تو میشه متاسف نشو. این به تمام کسانی دوستشون داری و نمی خوای در سال 1389 از دستشون بدی بفرست، حتی من!"
سیاسی ترین اس ام اس:
" سال نو از هم اکنون بر شما مبارک . خدایا! در سال جدید به ما خوشنامی کورش، دلسوزی داریوش، انصاف انوشیروان، قدرت شاه عباس، لیاقت امیر کبیر، عقل مصدق، منش خاتمی، عمر جنتی، ثروت رفسنجانی و بی خیالی احمدی نژاد را اعطا فرما!"
الا ای حال بعد از این همه سر درد آوردن، سال نوتون مبارک باشه و شاد و خرم باشید.
پ . ن 1: اشعار وسط چین شده از حافظ اند.
پ . ن 2: هیچ وقت باورم نمی شد این همه رو یه جا و ییهویی بنویسم و تایپ کنم :پی
چهار شنبه ، چهارم فروردین ماه هشتاد و نه
۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه
…
دوشنبه، بيست و چهارم اسفند ماه هشتاد و هشت