۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

دختری با پرتقال

می خواهم چند کلمه عالمانه از پدرم به امانت بگیرم: «زندگی یک قمار بزرگ است که در آن، تنها برگ های برنده قابل رویت هستند.» و تو، ای کسی که این کتاب را می خوانی، تو هم یک برگ برنده قابل رؤیت هستی. خوشا به حالت!

آخرین پاراگراف از "دختر پرتقال" از یاستین گوردر ترجمه مهرداد بازیاری از نشر هرمس که قبلا هم به نام "دختری با پرتقال" چاپ شده بود!

پ . ن : پست هایی که تحت این برچسب منتشر می شوند، تنها قسمتی از نوشتار اصلی هستند و لزوما تمام حرف و زیبایی نوشتار منبع را شامل نمی شوند.


 


 

چهارشنبه ، یازدهم فروردین ماه هشتاد و نه

۵ نظر:

khapit گفت...

سلام
اول اولش خیلی ممنون که آدرس اینجا رو بهم دادی..خیییلی ذوق کردم..خیلی حس خوبیه.
دومش هم که خیلی خوب می نویسی (از این اسپم ها نیستما!!) آدم خوشش میاد نوشته هات رو دنبال کنه
بازم یادآوری می کنم که اسپم نیستم ولی یادم می مونه اینجا!

s3m گفت...

به khapit!
با سلام و به سلامتی بلاگری که اسپم ندارد اصلا :دی

اونقدرا هم خوب نمینوسما، شوما زید جو نده
;)

بعدشم، مگه اسپم ها یادشون میمونه؟ :پی

خپیت گفت...

فکر نکنم یادشون بمونه.
اگه خوب نمی نوشتی من حوصله نمی کردم تمام پستهات رو بخونم:دی

s3m گفت...

به خپیت

جو نده مهندس :دی

خپیت گفت...

عجبا! یه چی گفتم بگو چشم! حالا تا کللی وقت دیگه اینو بگو. منم میام میگم خوب می نویسی!