۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

افسانه ...

کتاب را ورق میزنم سر می خورم توی افسانه. روی کاناپه نشسته بودم که دست های خیسش _ انگار عادت همیشگی _ پشت گردنم گذاشت و دقیقه ای همان طور ماند. برگشتم و نگاهش کردم. هر دو لبخند زدیم. نشست کنارم. روی کاناپه. بعد دست های خیسش رو گذاشت روی دامنش که که از شستن ظرف ها جا به جا خیس شده بود. افسانه عاشق زندگی و همه ی سر خوشی های آن است. یا بهتر است بگویم بود. برای من زندگی فقط می گذشت اما برای افسانه زندگی جریان داشت. هیچ چیز مثل شنیدن خبر عروسی کسی او را شاد نمی کرد. جریان ازدواج های بستگان را انگار مهم ترین وقایع تاریخی و سیاسی دنبال می کرد. طوری از عروسی های گذشته حرف می زد انگار داشت اخبار مهمی مثل فتح کره ماه یا کشف قاره ای تازه را گزارش می داد. عید نوروز برای او مهم ترین حادثه سال بود. از اوایل اسفند مهیای برگزاری مراسمی می شد که انگار آئینی مذهبی، مقدس بود. جزئیات آن را با وسواس و حوصله و دقت انجام می داد. از برق انداختن شیشه های پنجره گرفته تا تغییر دکوراسیون خانه تا خرید مانتو و روسری و کفش و کیف برای خودش و پیراهن و شلوار برای من، تا کاشتن سبزه تا خرید ماهی قرمز _ که انتخابش همواره با سخت گیری وسواس آمیزی همراه بود _ تا چیدن سفره هفت سین تا دید و بازدید عید _ که همه ساله طبق فهرستی حساب شده و بلند بالا تنظیم می شد _تا کارت های تبریک و پشت نویسی آن ها و سیزده بدر و تا هر چه که در متن و حاشیه این مراسم مربوط می شد. وقتی می شنید یکی از زن هایی که می شناخت آبستن است چنان ذوق می کرد که انگار در مسابقه مهمی برنده شده بود. پارسال که یک جفت کلاغ زشت روی چنار گوشه حیاط لانه کردند و یکی از تخم هایشان را باد انداخته بود کف حیاط، طوری به تخم له شده نگاه می کرد انگار جنازه آدمی است که تابستان همان سال در جاده چالوس با هم دیده بودیم. اشک جمع شده بود توی چشمانش و کم مانده بود بزند زیر گریه.


 

از "من گنجشک نیستم" از مصطفی مستور.


 

دوشنبه ، نهم فروردین ماه هشتاد و نه

۴ نظر:

دونقطه گفت...

سلام
من اين كتاب رو خريدم اما هنوز نخوندم ..ارزش خوندن داره ؟:دي

الهام گفت...

من همچنان رو جمله ی اول ِ این کتاب گیر افتادم .. !

s3m گفت...

به دو نقطه
من نخریدمش ولی خوندمش :دی
قشنگ بود!


به الهام
وقتی حس می کنید روی جمله ای گیر کرده اید، ادامه متن را بخوانید. شاید که حل شد مشکلتان ;)
ولی جمله اولش، از اون حرفای عجایب غرایب هستشا واقعندش :دی

riri گفت...

خیلی کتاب های جالبی می خونید و ازشون می نویسید. احسنت