۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

دختری با پرتقال

می خواهم چند کلمه عالمانه از پدرم به امانت بگیرم: «زندگی یک قمار بزرگ است که در آن، تنها برگ های برنده قابل رویت هستند.» و تو، ای کسی که این کتاب را می خوانی، تو هم یک برگ برنده قابل رؤیت هستی. خوشا به حالت!

آخرین پاراگراف از "دختر پرتقال" از یاستین گوردر ترجمه مهرداد بازیاری از نشر هرمس که قبلا هم به نام "دختری با پرتقال" چاپ شده بود!

پ . ن : پست هایی که تحت این برچسب منتشر می شوند، تنها قسمتی از نوشتار اصلی هستند و لزوما تمام حرف و زیبایی نوشتار منبع را شامل نمی شوند.


 


 

چهارشنبه ، یازدهم فروردین ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

افسانه ...

کتاب را ورق میزنم سر می خورم توی افسانه. روی کاناپه نشسته بودم که دست های خیسش _ انگار عادت همیشگی _ پشت گردنم گذاشت و دقیقه ای همان طور ماند. برگشتم و نگاهش کردم. هر دو لبخند زدیم. نشست کنارم. روی کاناپه. بعد دست های خیسش رو گذاشت روی دامنش که که از شستن ظرف ها جا به جا خیس شده بود. افسانه عاشق زندگی و همه ی سر خوشی های آن است. یا بهتر است بگویم بود. برای من زندگی فقط می گذشت اما برای افسانه زندگی جریان داشت. هیچ چیز مثل شنیدن خبر عروسی کسی او را شاد نمی کرد. جریان ازدواج های بستگان را انگار مهم ترین وقایع تاریخی و سیاسی دنبال می کرد. طوری از عروسی های گذشته حرف می زد انگار داشت اخبار مهمی مثل فتح کره ماه یا کشف قاره ای تازه را گزارش می داد. عید نوروز برای او مهم ترین حادثه سال بود. از اوایل اسفند مهیای برگزاری مراسمی می شد که انگار آئینی مذهبی، مقدس بود. جزئیات آن را با وسواس و حوصله و دقت انجام می داد. از برق انداختن شیشه های پنجره گرفته تا تغییر دکوراسیون خانه تا خرید مانتو و روسری و کفش و کیف برای خودش و پیراهن و شلوار برای من، تا کاشتن سبزه تا خرید ماهی قرمز _ که انتخابش همواره با سخت گیری وسواس آمیزی همراه بود _ تا چیدن سفره هفت سین تا دید و بازدید عید _ که همه ساله طبق فهرستی حساب شده و بلند بالا تنظیم می شد _تا کارت های تبریک و پشت نویسی آن ها و سیزده بدر و تا هر چه که در متن و حاشیه این مراسم مربوط می شد. وقتی می شنید یکی از زن هایی که می شناخت آبستن است چنان ذوق می کرد که انگار در مسابقه مهمی برنده شده بود. پارسال که یک جفت کلاغ زشت روی چنار گوشه حیاط لانه کردند و یکی از تخم هایشان را باد انداخته بود کف حیاط، طوری به تخم له شده نگاه می کرد انگار جنازه آدمی است که تابستان همان سال در جاده چالوس با هم دیده بودیم. اشک جمع شده بود توی چشمانش و کم مانده بود بزند زیر گریه.


 

از "من گنجشک نیستم" از مصطفی مستور.


 

دوشنبه ، نهم فروردین ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

Who’s God really?i


یه زمانی 360ی بود و بلاگ هایی که تو 360 میذاشتیم و میذاشتن. تو 360 من یه دختری بود از مادری ایرانی، پدری آمریکایی، ساکن آمریکا و هم سن و سال خودم. یادم میاد حوالی نوروز 86 بساط چت و گپ و گفت کاملا انگلیسی ما به راه بود و اون زمان بواسطه همین درگیر بودن انگلیسی، همچینی پیشرفتکی هم تو زبان داشتتم و بعد از اون موقع علاقمند شدم به یادگیری انگلیسی و یاد گرفتن زبان از یه کار نسبتا اجباری به یه کار دلخواه و دوست داشتنی تبدیل شد تا اونجایی که کلاس های زبانم یکی از بهترین کلاس های طی هفته ام شدند و ...
خلاصه که این دخترک آمریکایی ِ مادر ایرانی ِ مجازی، یه پستی تو بلاگ ِ 360 ِ ش گذاشته بود به این شرح :


The FiersT: Who is God?i

If we are willing to accept the Bible as containing truth; then we know to "where did we come from?"i

According to ancient scripture, we were created by God. So the next question's "why?"i

After all, He's God and as such, He certainly doesn't need us for anything …i

So why did he create us?i

Who's God really?i

What does he see in us really?i

 

پ. ن : i های گذاشته شده در انتها به دلیل تصحیح ویرایشی و ظاهری اند و ارزش دیگری ندارند :دی

 

 
جمعه ، ششم فروردین ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

هشتاد و هشت و نیم

سلام

سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان نرگس دیده رو شنایی

یا

بدان مردم دیده روشنایی

حالا گیر نده شما. مهم اینه که "سلام". سلامی بعد از یک سال، سلامی در سال جدید. سلامی پلنگی و ببر آسا، سلامی با همت مضاعف و کار مضاعف و صبر مضاعف تر.


 

خب، بریم سر اصل مطلب.

بالاخره این تعمیرات خونه ما تموم شد. اونم کی؟ 27 اسفند ماه. یعنی تازه اون موقع کلیه کارگران مشغول کار اعم از سرامیک کار و نقاش و کابینت ساز و اینا جستن بیرون و ما موندیم و یه خونه با کلیه اسباب اثاث تو جعبه و کمد رفته و خاک خورده و یه خونه که باید تر و تمیز شه و یه دنیا خرت و پرت که باید چیده شه. حالا این که سال ما تو چه وضعیتی متحول شد دیگه بماند ... :دی

الا ای و حال مهم این است که زین پس به مانند ایام ماضی، وقت خواندن و نوشتن مهیا گردیده است و از طریق Google Reader و این وبلاگ و وبلاگ های خودتان بیشتر در خدمتتان خواهیم بود و تلاش خواهیم کرد که بیشتر اراجیفمان را به سمع و نظرتان برسانیم. هر چند بنا به n دلیل معلوم و نا معلوم، گاهی از درک مطالب و پست های مختلف و احساسات همراهشان ناتوان خواهیم ماند. ولی با این وجود همچنان خواهیم خواند ...

دلم تنگ شد یه لحظه برای اون نقش شاه عباس اول تو اون سریال زندگی نامه ملاصدرا :دی

و اما باز هم اصل مطلب.

هشتاد و هشت گذشت. سالی که بر اساس این تقویم های حیوونی سال گاو بود. گاوی که تو ایران باستان و تخت جمشید و اون طرفا، نماد زایش و برکت و اینها بوده و هست. سال اصلاح الگوی مصرف و ...

الا ای حال این 88 با تمام اتفاقات خوب و بد همراهش در تمامی جنبه های زندگی ما گذشت و تموم شد. حالا اگر کسی فکر می کنه که سال نحس و شومی از کفش رفته، عارضم خدمتش که

هان مشو نومید چون واقف نه ای ز اسرار غیب

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

و اینم اضافه کنم که

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

کلا غم مخور و

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی

این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می جویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را

لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

و اما اصل دیگر مطلب اشارتی دارد به "ترین" های اس ام اس های تبریکاتی عید نوروزی که به این جانب رسیده اند. اس ام اس هایی که بعضیاشون ساخته شده توسط فرستنده هان، بعضیاشون forward شده توسط فرستنده هان، بعضیاشون اشعار یا عباراتی انتخاب شده توسط فرستنده هان و بعضیاشون هم خدا داند که چه دخلی به فرستنده ها دارن و ... :پی

به هر حال "ترین" اند.

قابل تامل ترین و چسبنده ترین اس ام اس :

"بهارهای شگفتی در راه است، فردا گلی می شکفد که باد ها را پرپر خواهد کرد!"

خنده دار ترین و با مزه ترین اس ام اس :

"با توجه به احتمال گران شدن نرخ اس ام اس، پیشاپیش نوروز 89، 90، تولدت، تولدم، پیوندتان، قدم نو رسیده مبارک. نور به قبرت ببار ِه."

... ترین اس ام اس که خودت به تناسب برداشتت از اس ام اس و روحیه لحظه ایت می تونی ... رو پر کنی:

"سال 1389 پشت در ِه. یادت باشه زندگی کوتاه ِه. قوانین رو بشکن، سریع ببخش، آرام ببوس، صادقانه عاشق باش، بدون کنترل بخند و هیچ وقت از چیزی که باعث خنده تو میشه متاسف نشو. این به تمام کسانی دوستشون داری و نمی خوای در سال 1389 از دستشون بدی بفرست، حتی من!"

سیاسی ترین اس ام اس:

" سال نو از هم اکنون بر شما مبارک . خدایا! در سال جدید به ما خوشنامی کورش، دلسوزی داریوش، انصاف انوشیروان، قدرت شاه عباس، لیاقت امیر کبیر، عقل مصدق، منش خاتمی، عمر جنتی، ثروت رفسنجانی و بی خیالی احمدی نژاد را اعطا فرما!"

الا ای حال بعد از این همه سر درد آوردن، سال نوتون مبارک باشه و شاد و خرم باشید.


 


 

پ . ن 1: اشعار وسط چین شده از حافظ اند.

پ . ن 2: هیچ وقت باورم نمی شد این همه رو یه جا و ییهویی بنویسم و تایپ کنم :پی


 


 


 

چهار شنبه ، چهارم فروردین ماه هشتاد و نه

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه


شنبه عصر شايد اولين برنامه و تنها برنامه بود كه مي تونستم به عنوان شنونده تو تالار چمران بشينم و فقط گوش كنم و لذت ببرم. ولي باز هم شده بودم همه كارِه هيچ كارِه سالن و هي بالا پايين بِدو كه برنامه مرتب اجرا شه. البته تو اين ميون به هيچ وجه نم شه از زحمت بقيه چشم پوشي كرد ولي خستم. انگار پير شده باشم ...

 
بعد از برنامه هم وقتي با نويد دور ميدون انقلاب رو گز مي كرديم از پسركي كه سه پيچ شده بود دو تا فال گرفتيم. برا من اومد :

 
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است





دوشنبه، بيست و چهارم اسفند ماه هشتاد و هشت

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

بساطي داريم ها...


تو خونه كما بيش كارگران مشغول كارند و PC در گوشه و در جعبه اي مشغول خاك خوردن و انبار شدن. پس تنها راه دسترسي به اينترنت ميمونه سايت دانشگاه كه اونم دو تا ايراد بزرگ داره.

اول اينكه تا همين يكي دو روز پيش در حال تعميرات نرم افزاري بود.

و صفرم اينكه وقتي وبلاگ مي خوني ملت كلا چراغ كنكاويشون روشن ميشه كه طرف كجا رفته و چه داره مي خونه و چه مي كنه ؟!

واسه همين هم كلا اعصاب و روان نمي مونه كه آدم بخواد تو وبلاگ ها دور بزنه و كامنت بذاره. وقتي هم كه گوگل ريدر رو باز مي كني به شونصد نفر بايد توضيح بدي كه اين چيه و چي كار مي كنه و قص علي هذا ...

به همين دلايل واهي كلا عقبم از پست ها شِير شده ها و اخبار و ... .


 

هرچه هم بيشتر مي خونم كمتر مي فهمم از عقب افتاده هام.


 


 

اَه كه چرا اين سايت ما همه "ي" هايش عربي است و اون دو نقطه پايين را دارد؟!


 


 

دوشنبه، هفدهم اسفند ماه هشتاد و هشت