۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

این یکی هم اسمش با تو.

خب!

قرار بود بعد از خلاصی ِ جمعه خبر بدم. چه خوب و چه بد خبر بدم. پس می گم.

بذار عدد و رقم نگم. ولی همین قدر کافیست که با رتبه مهندسی شیمی، هیچ جایی توی تهران و شهر هایی مثل اصفهان و شیراز و امثالهم ندارم، چه روزانه و چه شبانه. ربه مهندسی بیوتکنلوژی هم که اونقدر پرت ار آب در اومد که اصولا مجاز نشدم. ضمن اینکه از رتبه مهندسی دارو سازی هم چیزی عاید ما نخواهد شد. نتیجه اولیه این که کلا امسال مشرف به ارشد نخواهیم گشت. حال بنا به توجیه ندارماااا، ولی دیگه اینقدر پرت و پلا و نو در و دیفال در اومدن ما، برای بر و بچس دور و بر ما هم جای تعجب بود.

بگذریم!

تمومم شد. دیگه چیزی نیست که منتظرش باشم. ولی به شدت دارم فکر می کنم به اینکه چه کنم؟ سال دیگه کنکور بدم یا برم دنبال کار و بار یا ...

ولی مطمئنم که هر کدوم از این کار ها رو که شروع کنم، دست به هیچ کار دیگه ای نمی زنم و فقط و فقط یه کار رو دنبال خواهم کرد.

تو این مدتی هم که از اعلام نتایج گذشته، مدامم یه قسمتی از کلاسای مثنوی خوانی آقای بیانی میاد تو ذهنم که می گفت: "تو زندگی هر کدوم از ما، یه مدت زمان هایی تعیین شده که باید سپری بشن. مثل اونوقت هایی که تو ترافیک می مونیم. آدم هایی برنده اند که این زمان ها رو بدون آشفتگی سپری کنند. چون این زمان ها باید حتما بگذرند و اینکه وجود دارند هم ناشی از یه حکمت والاست که کل عالم رو اداره می کنه و کار خودش رو خوب بلد ِه. مهم اینه که بتوونین از این زمان ها استفاده کنید، بدون آشفتگی و ... " - نقل به مضمون –

دیشب، آخر شب، حس و حال خوبی نداشتم. حافظ باز کردم، اومد:


 


معاشران گره از زلف يار باز کنيد

شبی خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گويند

که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است

چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد

نخست موعظه پير صحبت اين حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد

هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد

و گر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب يار دلنواز کنيد


 

حالا من و موندم تو تمام کار هایی که به خاطر کنکور معلق شدن من جمله تار، پروژه جالب و دوست داشتنی کارشناسی، کلاس زبان انگلیسی و تمام زیبایی یاد گرفتن زبان جدید. نتیجه کنکور، کار آموزی نرفته، کنکوری که شاید دوباره باید خوانده شود، موندن یا رفتن، توقعات ظاهرا بر باد رفته خونه. عمر رفته و این غزل حافظی که بد جوری به همراهی و صداقتش ایمان دارم ...


 

شنبه، یک اول خرداد ماه هشتاد و نه

    فردای اعلام نتایج کنکور ارشد.

۱۳ نظر:

Mahdieh S. Mirmohammad گفت...

واقعا این کنکور کشت ما را تا جوابهاش بیاد

حالا هم که امد اینجور

Ali Shoja گفت...

حرفات خيلي نااميد كننده بود
از طرف حافظ(ميدوني كه من شيرازي نيستم ولي سيرازي ها رو دوست دارم) هم ميگم فكر كن اين غزل اومده:
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد

s3m گفت...

به مهدیه
خوب ِ ه که اومد و آدم دیگه منتظرشش نیست
و این تنها خوبیش ِه!

به علی شجا
مهم این ِه که حرف خودم بودن، اونقدرا هم نومید کننده نبودن، یه حس های دیگه ای هم داشتن. بعدشم حافظ حرفش رو زده، جالب هم زده.

papary گفت...

خوشحالم که اینطور روحیه خوبی داری و مثه خیلی های دیگه همه زندگیت رو نمیذاری برای فقط کنکور.
اینطوری موفق میشی حتما و اون چیزی که به خیر و صلاحت هست رو حتما بهش میرسی.
من خودم خیلی به حرف های حافظ ایمان دارم.

s3m گفت...

به پپری
زندگیم رو برا کنکور تذاشتم همونطور که قبلا هم گفتم. ولی گویا خیلی چیزا تو زندگیم کمابیش با کنکور در تماسند.
مم امیدوارم برسم ولی ...

حافظ هم ایندفعه خیلی عجیب غریب بود.

به روایت یک زن گفت...

دلم حافظ خواست

میشه یکی هم باری من بگیری

khapit گفت...

راستش نمی دونم چی بگم..من خودم که سال اخر یه بار کنکور دادم و رتبه م هزار و خورده ای شد خیلی دپ زدم..به خاطر همون الان اصلا نمی تونم بگم که بی خیال بابا..چون واقعا نمیشه بی خیالش شد..آقای بیانی خیلی چیز خوبی گفتن..به نظر من باید این دوره ی دپ بودن بگذره..خودش هم باید بگذره..ولی خدا رو شکر چیزای زیادی داری که جایگزین کنی..نصف لیستی که گفتی برای مشغول شدنت کافیه.
(می خواستم این حرفا رو (با شاخ و برگ بیشتر البته!!) تو یونی بهت بگم که ندیدمت)
راستی چند وقتیه یونی پیدات نیست..

s3m گفت...

به یک زن
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد


به خپیت
حرف خوب زید ِه تو جهان ولی عمل کردن بهشون زیاد آسون نیس. مثل همین حرف آقای بیانی. بعدشم ما هستیم، شوما نیستین :دی

سميه لا... گفت...

موفق باشي

s3m گفت...

به سمیه لا ...
همچنین!

رهگذر گفت...

زندگی همینه...
بعضی وقتا فکر می کنی دیگه بدتر از این نمی تونه پیش بیاد و اتفاقها (شایدم اتفاقی نباشن) کنار هم قرار بگیره ولی می گذره، چه آسون و چه سخت میگذره...
همیشه هم گذشته بنابراین بهش به چشم یک فرصت نگاه کن، خنده...

s3m گفت...

به رهگذر

اینم حرفیه ها. جالب ِه

ناشناس گفت...

فوق هم قبول می شی
انشالله دکتری هم
بعدش تازه می فهمی...
شما اون قسمت خانه سبز یادت هست که علی یه شیشه نوشابه به خسرو شکیبایی می ده و می گه بخور ببین ته اش چیه؟
تازه می فهمی ته همه اینها هیچ چی نیست
و درواقع فقط زندگی است با همه پیچ و خم هاش و کارایی که هرچی بزرگتر می شی تعداشون زیادتر می شه و وقت واسه انجام دادنشون کمتر
زندگی کن و درست و خیلی خوب بخون