۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

اولیش ...



سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان نرگس دیده روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی

نمی بینم ار همرهان هیچ بر جای

دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی



اومدم اولیش رو بنویسم، ناخودآگاه دیدنیهای این چند روز اخیر تو ذهنم مرور شدن، با تمام سیاهی ها و زشتی هاشون. با تمام دروغ ها و ترس ها و تمام نیرنگ ها ...

و باز هم در همان نا خودآگاه، زمزمه ای بود که در گوشم می خواند:



روزی اگر غمی رسدت تنگ دل مباش

رو شکر کن مبادا که از بد بدتر شود

ای دل صبور باش و مخور غم که آخرت

این شام صبح گردد و این شب سحر شود





یک شنبه، هفدهم آبانماه هشتاد و هشت

۶ نظر:

somayeh گفت...

aval :D

somayeh گفت...

هرجا که می نویسی امیدوارم شاد باشی و سبز!

راستی این وبلاگ رفقو دوستانت چه باحاله :دی

n گفت...

به به! اما من آندر کانستراکشن نیستم!
لطفا بنویس او!

najva گفت...

نرگس کی بید؟!
عجبــــــا! وبلاگ عوض کردین اون وقت به نرگس خانوم سلام میدین؟ D:
.
گذشته از شوخی، انشاءالله به سلامتی. بلاگ اسپات ثمر داشته باشه واسه تون (:

امیرحسین گفت...

Happy new blog man!

:)

s3m گفت...

به سمیه
چه توفیقی نصیبت شده :دی


به او
یه نیگاهی بندازم، شاید بتونم درستش کنم


به نجوا
سراغ نرگس و صبا و نسیم رو هم از صبا بگیرین :دی

به امیر حسین
چاکر آقا