۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

برف


بر بسیط برف پوش خلوت و هموار
تک و تنها با درفش خویش
خوش خوش پیش می‌رفتم
زیر پایم برف‌های پاک و دوشیزه
قژفژی خوش داشت
پام بذر نقش بکرش را
هر قدم در برفها می‌کاشت

شهر بکری برگرفتن از گل گنجینه‌های راز
هر قدم از خویش نقش تازه‌ای هشتن

                            
                                چه خدایانه غروری در دلم می‌کشت و می‌انباشت

مهدی اخوان ثالث (م. امید)
با تشکر از سید احسان شهیدی


یک‌شنبه، بیست و ششم دی ماه هشتاد و نه

۹ نظر:

نوشا گفت...

سخت شده نظر دادن اینجا ... تو هم که هر صد سال یه بار می نویسی توی یاهویی که من هر صد سال یه بار باز میکنم هم نیستی ....
جات خالیه خلاصه

رها گفت...

کاش همیشه برف بیاد!

s3m گفت...

نوشا!

اولا که خیلی آسونه :)
معتاد شدم به گودر نافرم :پی
شوما باز کن، ما قالبا اینویزیم :)
لطف داری در حد زیاد:)


رها!

یه خورده قناعت داشته باش دختر :دی

خاتون گفت...

خاتون دلش برای کامنتیدن اینجا تنگ شده بود، خواست کامنت بذاره :)

یه شعرِ برفی با لینک های صوتی هم گذاشته تو لینک آدرس :)

رازسربسته گفت...

حس راه رفتن روی برف رو با خوندش کاملا حس کردم

خاطره گفت...

حال پدرت بهتره؟

رها گفت...

آقا کم پيداييي!

حتما بايد دوباره برف بياد که بنويسي:)

s3m گفت...

خاتون!
ممنون خاتون :)

راز سربسته!
با تشکر از جناب ثالث :دی

خاطره!
آره خیلی بهتره. ممنون دکتر :)

رها!
نیست خودتون همچینی خیلی اکتیوین :دی

رها گفت...

ما به این اکتیـــــــــوی!D:

-----
آخه من هنوز موندم برا چی فیلترت کردن !