۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

« خانه دوست کجاست؟ » در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:


 


 

«نرسیده به درخت،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی.

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست.»




 

جمعه، سیزدهم آذرماه هشتاد و هشت

۲ نظر:

Unknown گفت...

من دلم میخواهد،
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش،
دوست هایی بنشینند آرام،
گل بگو، گل بشنو...
هرکسی میخواهد وارد خانه‏ی پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل یاس به من هدیه کند
بر درش پرگ گلی میکویم
روی آن با قلم سبز بهار، مینویسم؛
ای یار!
خانه‏ی دوست اینجاست!
تا که سهراب نپرسد دیگر؛
"خانه‏ی دوست کجاست؟"

Unknown گفت...

راستی این شعر سهراب رو گروه Oxiom of choice خوندن، شنیدین؟ میخواین؟