۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

گمشده در زمان یا حکایت مطلقه در فقره موقعیت اره


یک وقت‌هایی آدم در جایی از زمان می‌ایستد و دوست دارد در فلان تاریخ از آینده، فلان اتفاق شیرین بیفتد. از طرفی دیگر، قرار است یک اتفاق دردسر ساز نیز در همان تاریخ از آینده رخ دهد. اتفاقی که نه برایش آماده‌ای و نه حس و حال آماده شدنش را داری. حال می‌مانی که گذر ایام حال و احوالت را چون کند؟!
مخلص کلام اینکه در چنین شرایطی، اره‌ای را فرض کنید که در جایی فرو رفته. چه به عقب برود و چه به جلو برود، خِرت خِرت می‌بُرد و می‌دَرَد...


فال شب یلدا گرفته‌ام، آمده است:

ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش

نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی، مهوشی، ترکی، قبا پوش

ز تاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دائم میزنم جوش

چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچو قبا گیرم در آغوش

اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردت مهرت از جانم فراموش

دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش

دوای توست دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
ینی چی این حالا؟



پنج‌شنبه، اول دی‌ماه نود

۲ نظر:

رها گفت...

درست می بینم ؟؟! اینجا به روز شده ؟؟!به قول بیگانگان اوه مای گاد!:))
---
راجع به آینده و کلا زمان زیاد فکر نکن ....!!! جز خرد و خاک و شیر شدن اعصاب نتیجه ی دیگری در بر ندارد برادر جان!!
ولی حکایت اره رو خوب اومدی....!!!در هرصورت می بره !!رحم نداره !
---
فال شب یلدا رو ..به به ...!!باید تفسیرش کنیم ؟؟!! شعر واضح تر از این آخه؟؟! :دی
:D/ :)))

s3m گفت...

رها!
:دی

باید برم تفسیرش رو پیدا کنم :دی